- امّت واحده تحقق پیدا كند و مردم بر محور قرآن و كعبه و پیشواى معصوم، از اعتقادات رنگارنگ خویش دست بردارند و اتّحاد بیابند؛
- و یا اینكه در تعهّدات اعتقادى و مذهبى خویش صرفاً به اعمالى خشك و بىروح، كه وجهه سیاسى و بعضاً اجتماعى هم ندارند، اكتفا كنند، و همانطور كه بیان شد، باطنِ این سخن «جدایى دین از سیاست» است و «نفىِ دیندارى»؛ چرا كه «دین» ذاتاً سیاسى است و این خصوصیت ذاتى از آن قابل تفكیك نیست. بنابراین، احكام فوق، كه حاكى از تناقضى بین در اعلامیه حقوق بشر است، نه تنها هیچ مطابقتى با نظر اسلام ونظام سیاسى آن ندارد، بلكه با آن متناقض است. اسلام براى حاكمیت بر همه انسانها نازل شده است و جز از این طریق - یعنى حاكمیت جهانى - به همه اهداف خویش دست پیدا نمىكند. حكومت اسلام بر جهان به سخنى دیگر یعنى حكومت مؤمنین و صالحین بر جهان، و این بدان معنى است كه ما اسلام را از مذاهب و مكاتب دیگر ممتاز مىكنیم و براى مسلمانان و عاملین به احكام اسلام، حقوق سیاسى و اجتماعى خاصّى قائلیم. این اعتقاد به هیچ روى با اعلامیه به اصطلاح حقوق بشر مطابقت ندارد.
بار دیگر به پرسشى كه در صدر كلام مطرح شد بازگردیم و جواب آن را با توجه به قرآن و روایات وارده از معصومین علیهم السّلام جستجو كنیم. اگر وجودِ ایمان براى مؤمنین و عاملین به احكام شرع، علاوه بر حقوق اُخروى، امتیازاتى در حقوق مادّى و دنیایى نیز اثبات مىگرداند (كه همینطور است)، این حقوق در چه زمینههایى است؟حضرت مولىالموحدین على بن ابیطالب علیهالسّلام، در اوایل عهدنامه بسیار مشهور خویش به مالك اشتر نخعى(ره) خلق را به دو صنف تقسیم فرمودهاند: «فَاِنَّهُمْ صِنْفانِ: اِمَّا اَخٌ لَكَ فِى الّذینِ، وَ اِمَّا نَظیرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ...» - «مردم دو دستهاند: یا برادر دینى تو هستند و یا در خلقت نظیر تواند».
درباره این كلام هرچند بسیار سخن رفته است، امّا دریاى ژرف و بىكرانه علم امام على علیهالسّلام نه دریایى است كه بتوان عمق آن را كاوید و یا وسعتش را پیمود. وقتى روح انسان به خزائن ماورایىِ وجود پیوند مىخورد و در ذاتِ بىمثالِ حضرت حقّ فانى مىگردد، جانش محلّ تجلّى كمال و جمالِ حقیقت مىشود و اقیانوس علمش از هر سوى، چه عمق و چه وسعت، تا ناكجاآباد مطلق و لامكانِ آشیانه عنقا گسترش مىیابد و آنجا، نه جاى حدّ و حدود است. در عبارتى كه ذكر شد، حضرت ایشان در بیانِ مساوات و عدالت و ذكر حقوق مردم، با دقّت كامل، دو میزان و معیار حقیقى ذكر مىفرمایند كه مىتواند در شناخت معناى «مساوات» مورد استناد قرار گیرد:
الف: اخوّت دینى
ب: خلقت (طبیعت) انسانى
این بیان تبیین كننده مبانى حقوق و منشأ قانونگذارى در اسلام است و ما در این سلسله مقالات انشاءاللَّه به تفصیل بدین كلام ارجمند خواهیم پرداخت.
در بیانِ این معنا كه چگونه «اخوّت دینى» مىتواند به مثابه مبنایى براى حدود مساوات و ادراك مفهوم آن و بررسى حقوق انسانى در اسلام قرار بگیرد، نظر قرآن بسیار صریح و متفاوت با دید متعارف ما انسانها مىباشد. «اخوّت»، در بیانِ ماورایىِ قرآن، نسبتى حقیقى است كه به «اعتقاد» انسانها بازگشت دارد، نه به خون و خانواده و قبیله و غیره. در آیه مباركه «اِنَّما الْمُؤمِنُونَ اِخْوَةٌ...» (حجرات: 10)، ریشه اخوّت مؤمنین را در ایمانشان مىشمارد و در آیه مباركه «اِنَّ الْمُبَذِّرینَ كانُوا اِخْوانُ الشَّیاطینَ» (اسراء: 27) اهل تبذیر را برادرانِ شیاطین معرّفى مىكند. امّا نباید انگاشت كه این نسبتها حقیقتى ندارند و در قرآن بر سَبیلِ استعاره و تمثیل ذكر شدهاند؛ خیر، حقیقت این نسبتها هنگامى ظاهر مىگردد و بر همه بروز پیدا مىكند كه قیامت برپا شود، چرا كه قیامت دارِ حقیقت است و سریرهها و باطنها در آن روز شهود مىیابند [«یوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» (طارق: 9)]. براى بیان همین حقیقت است كه در آیاتِ قیامت سخن از «ابطالِ نسبتهاى دنیایى» رفته است و «برقرارىِ تناسبات. جدیدى مبتنى بر عمل و اعتقاد». فى المثل در آیات مباركه 11 تا 14 سوره «معارج» مىفرماید:«یبَصَّرُونَهُمْ یوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یفْتَدى مِنْ عَذابِ یوْمَئذٍ بِبَنیهِ * و صاحِبَتِهِ وَ اَخیهِ * و فَصیلَتِهِ الَّتى تُؤْویهِ * وَ مَنْ فِى الْاَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ ینْجیهِ» - «چون حقیقت حالشان عیان شود، آنروز مجرم جهنّمى آرزو كند كه كاش مىتوانست فرزندش را فداى خویش كند و از عذاب برهد * و همچنین همسر و برادرش را * و هم خویشانِ قبیلهاش را كه از او حمایت مىكردند * و هر آنكس را كه بر زمین زندگى مىكند، همه را فداى خویش كند تا از عذاب نجات یابد». امّا نمىتواند؛ چرا كه آنجا قلمرو حكمروایى حقیقت است و اشتباهى در آن رخ نمىدهد.
نقطه مقابل این آیات مباركه كه در آنها سخن از ابطالِ نسبتهاى خونى و خانوادگى و قبیلهاى و غیره رفته است، مجموعه آیات دیگرى وجود دارد كه در آنها سخن از نسبتهاى جدیدى است كه در قیامت فى ما بین انسانها برقرار خواهد شد. فى المثل:«وَ نَزَعْنا ما فى صُدُورِهِمْ مِنْ غِّلٍ اِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلینَ» (حجر: 47) «ما آیینه دلهاى آنان را از غلّ و كدورت بكلّى پاك مىگردانیم تا برادر یكدیگر شوند و بر تختهاى عزّت اُخروى روبروى یكدیگر بنشینند...».
این نسبتهاى جدید از كجا پدید مىآیند؟ آیا یكباره و بدون سابقه قبلى ایجاد شدهاند یا نه؟... از آنجا كه آخرت عالَمِ ظهورِ حقایق و باطنهاست، درمىیابیم كه «نسبتهاى اُخروى» تجسّم همان تعلّقاتِ دنیایى است كه مخفى بودهاند و آنچه در قیامت رخ مىدهد فقط اینست كه این تعلّقات مخفى تجسّم مىیابند. در بیان این معنا كه «صورت حشریه» انسان (یعنى صورتى كه با آن محشور مىگردد) متناسب با اعتقادات اوست، روایات بسیار شگفتآورى نقل شده است. از جمله، حضرت ختمى مرتبت (ص) فرمودهاند: «كُلُّ نَفْسٍ تُحْشَرُ عَلى هَواها؛ فَمَنْ هَوَى الْكَفَرَةَ فَهُوَ مَعَ الْكَفَرَةِ وَلا ینْفَعُهُ عَمَلُهُ شَیئاً» - «انسان را با دلبستگىهایش محشور كنند؛ هر كه به كافران دلبسته باشد، با آنها محشور مىگردد و عملش او را سودى ندهد.»
در «كنوز الحقایق» آمده است: «اِنَّما یبْعَثُ النّاسُ عَلى نیاتِهِمْ» - «مردم با صورتهاى نیاتشان محشور مىگردند». و در حدیث دیگرى از حضرت ایشان نقل شده است:«اَلْمَرءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ وَلَهُ مَااكْتُسِبَ» - «انسان در آخرت همراه كسى است كه محبوب اوست و صاحب آن چیزى است كه در دنیا كسب كرده است».
«ایمان» میزان و معیارى است حقیقى كه از یكسو همه امتیازات و تفاوتها و تبعیضهاى ظاهرى (كاذب) را نفى مىكند و از سوى دیگر، مناسبات حقوقى خاصّى را در میان جامعه مؤمنین برقرار مىدارد. انسان مؤمن با تسلیم به «شعارهاى حقیقى اسلام» و جهد و كوشش در جهت تطبیق خویش با معیارهاى آن، رفته رفته به نظامِ ارزشى دیگرى مبتنى بر حقیقت عالَمِ وجود دست مىیابد و اینگونه، در «بینش و عملِ» او تغییرات عمدهاى [نسبت به معیارهاى كاذب و غیرالهى ]حاصل مىآید و مناسبات خانوادگى، قومى و عشیرهاىاش و رفاقتهایى كه بر محور دیگرى جز عبادت پروردگار رحمان تنظیم شدهاند، تحت تأثیر مناسبتهاى اسلامى و ایمانى او بىرنگ مىگردند و جاى خود را به روابط حقوقى خاصّى مىبخشند كه با «اخوّت دینى» همراه است. حضرت مولىالموحدین على علیهالسّلام در بیان صفات اصحاب حضرت رسول اكرم (ص) بیان زیبایى دارند كه مؤید همین معناست:«وَلَقَدْ كُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) نَقْتُلُ آبائَنا و اَبْنائَنا و اِخْوانَنا وَ اَعْمامَنا، ما یزیدُنا ذْلِكَ اِلاَّ ایماناً وَ تَسْلیماً وَ مُضِیاً عَلَى اللّقَمِ وَ صَبْراً عَلى مَضَضِ الْاَلَمِ وَ جِدّاً فى جِهادِ الْعَدُوِّ...» - «در بدو اسلام كه ما با رسول اللَّه(ص) بودیم، (در راه خدا) پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را از دم تیغ مىگذراندیم و این پیكار جز بر تسلیم و ایمان ما نمىافزود و ما را در جادّه حقّ و بردبارى بر سوزشِ درد و جدیت در جهاد با دشمن، پافشارى مىبخشید.»
در قرآن مجید نیز همین معنا در موارد متعدّدى مورد تأكید قرار گرفته است: «یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذْوا آبائَكُمْ وَ اِخْوانَكُمْ اَوْلیاءَ اِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الایمانِ وَ مَنْ یتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَاوْلئكَ هُمُ الظّالِمونَ * قُلْ اِنْ كانَ آبائُكُمْ و اَبْنائِكُم وَ اِخوانُكُمْ وَ اَزْواجُكُمْ وَ عَشیرَتُكُمْ وَ اَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَیكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادِ فى سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یأتِىَ اللَّهُ بِاَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یهدِى الْقَومَ الْفاسِقینَ» (توبه: 23 و 24) - «اى اهل ایمان، اگر پدران و برادران شما كفر را بر ایمان برگزیدهاند، ولایت آنها را نپذیرید و اگر از شما كسى ولایت و دوستى آنان را قبول كند، بىشك از ظالمین است * (اى پیامبر، به مردم) بگو اگر شما پدران و پسران، برادران و زنان و خویشاوندان خود را و اموالى كه جمع آوردهاید و مال التّجارهاى كه از كساد و ركود آن بیمناكید و منازلى كه بدان دل خوش داشتهاید، بیش از خدا و رسول او و جهاد در راه خدا دوست دارید، منتظر باشید تا امر خدا و قضاى حتمى او فرا رسد، چرا كه خداوند فاسقین را هدایت نخواهد كرد.»
آیات مباركه صراحتاً دلالت دارند بر اینكه پذیرش ولایت كفّار و مشركین از مصادیق «فسق» است [و فسق نیز هرگز با هدایت الهى جمع نمىشود] امّا ایمان همه مناسبات شركآمیز را از بین مىبرد و نظام ولایىِ خاصّى را بر محور توحید بنا مىكند. در این نظام خاصّ - كه مىتوان آن را «نظام اخوّت دینى» نامید - هیچ یك از وابستگىهایى كه با حبّ خدا و رسول او در معارضه باشد جایى ندارد و با نفىِ این وابستگىها، نظامِ ایمانى و انسان مؤمن، هر دو با هم به سوى نوعى استقلال حركت مىكنند كه نتیجه نفى شرك و اثبات توحید (لا اله - الاّ اللَّه) است. با دستیابى به این استقلال، روابط فى ما بین مؤمنین در جامعه اسلامى از آنچنان ثبات و استحكامى برخوردار مىگردد كه قرآن از آن تعبیر به «حزب» مىنماید و جامعه مؤمنین را «حزب اللَّه» مىخواند. موجودیت «حزب اللَّه» در این مرحله كاملاً سیاسى است؛ البته لفظ «حزب» را در قرآن نباید با لغتِ «حزب» كه این روزها به دستههاى سیاسى، با مرام و ایدئولوژى خاصّ اطلاق مىگردد، یكى دانست. اگر چه كلمه «حزب» نیز به معناى «جماعة فیها غلظ» (مفردات راغب) آمده است، یعنى جماعتى كه فى ما بین خود از ارتباطى آنچنان شدید و مستحكم برخوردار هستند كه اطلاق لفظ واحد «حزب» بدانها صحیح باشد.
در ادامه مبحث «مساوات» این سؤال مطرح شد كه «آیا وجودِ ایمان براى مؤمنین و عاملین به احكام شرع، علاوه بر حقوق اُخروى، امتیازاتى در حقوق مادّى و دنیایى نیز به همراه دارد؟ اگر چنین است، این حقوق در چه زمینههایى است» در پاسخ به این پرسش، فرازى از عهدنامه حضرت مولى الموّحدین امام على(ع) به «مالك اشتر نخعى» (ره) مورد بحث و بررسى قرار گرفت، مبنى بر اینكه: «مردم دو دستهاند؛ یا برادر دینى تو هستند و یا در خلقت نظیر تواند...»
و اینك ادامه بحث: در آیه مباركه 29 از سوره «فتح» [«مَحمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ...»]
- [«محمّد (ص) رسول خداست و آنان كه با او هستند بر كفّار سخت دل و شدید و در میان خویش رحیم مىباشند»] لفظ «رحماء بینهم» در مقابل «اشدّاء على الكفّار»، بیان كننده حقوقى است كه براى مؤمنین، نسبت به یكدیگر، اثبات مىگردد و البتّه، همانطور كه بیان شد، «اثبات این حقوق» به تبع آن رابطه حقیقى و نزدیك و عمیقى است كه بین مؤمنین پدید مىآید.در كتاب «مصادقة الاخوان» شیخ صدوق (ره)، باب 13، حدیث دوّم، در بیان عمق و شدّت مؤاخات (برادرى) بین مؤمنین آمده است: «عن ابى بصیر قال سمعت ابا عبداللَّه علیهالسّلام یقول: «المؤمن أخ المؤمن كالجسد الواحد ان اشتكى شیئاً منه وجد الم ذلك فى سایر جسده و ارواحهما من روح واحدةٍ و انّ روح المؤمن لا شدّ اتّصالاً بروح اللَّه من اتّصال شعاع الشّمس بها و دلیله...» - «مؤمن برادر مؤمن است، چون پیكرى واحد كه اگر عضوى از آن به درد آید، دیگر اعضاء نیز رنج مىبینند. روح مؤمنین از روح واحدى است و شدّت اتّصال روح مؤمن به روح خدا از اتّصال شعاع خورشید به خود آن بیشتر است...».
«ارتباط ایمانى» تنها رابطه حقیقى عالم است و مؤمن باید خود را آنچنان بسازد كه از همه وابستگىها جز «بستگى ایمانى» خلاص شود. از این لحاظ، رفته رفته در قلب مؤمن جز حبّ خدا و آنچه خدایى است باقى نمىماند و متلازم با آن، بغض و دشمنىهاى او نیز جهت خاصّى پیدا مىكند و به كفر و كفّار متوجّه مىگردد. «حبّ»، انسان را به سوى «ولایت» مىكشاند و «بغض» به سوى «برائت»، و اینچنین «تولّى» و «تبرّى» نتیجه طبیعى «حبّ و بغض فى اللَّه» است. جامعه مؤمنین حزبى است كه مشخصه اصلى آن «حبّ و بغض فىالله» است و اگر در قرآن مجید تولّى و تبرّى - یعنى ولایت مؤمنین و برائت از مشركین و كفّار - شاخص اصلىِ حزب اللَّه از احزاب دیگر بیان شده، دلیل آن همین است كه مؤمن از همه بستگىها و وابستگىها جز رابطه ایمانى اعراض مىكند. در آیه 22 از سوره «مجادله» در تعریف «حزب اللَّه» آمده است: «لا تَجِدُ قَوْماً یؤمِنونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ یوادّوُنَ مَنْ حادّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَلَوْ كانُوا آبائَهُمْ او اَبْنائَهُمْ اَوْ اِخْوانَهُمْ اَوْ عَشیرَتَهُمْ... اولئِكَ حِزبُ اللَّهِ اَلا اِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفلِحونَ» - «هرگز نمىیابى قومى را كه به خدا و روز جزا ایمان آوردهاند، با دشمنان خدا و رسولش دوستى كنند، هرچند كه پدران و فرزندان یا برادران و عشیرهشان باشند... اینان به حقیقت حزب اللَّه هستند ؛ اَلا (اى اهل ایمان) بدانید كه حزب اللَّه رستگارانند.»
در این میان نیز اصالت با تولّى است، چرا كه حبّ خدا لاجرم به دشمنى با دشمن خدا مىانجامد و ولایت خدا و رسولش خودبهخود منجر به برائت از كفّار و مشركین مىگردد و این مطلب از آیات مباركه 54 الى 56 سوره «مائده» استفاده مىشود. آیه 56، «تولّى» را صفت اصلى حزب اللَّه مىداند: «وَمَنْ یتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنوا فَاِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبونَ» - «و هر كه به خدا و رسول او و اهل ایمان تولّى جوید، پس براستى كه حزب اللَّه فاتح و غالب خواهند بود.» تعبیر آیه مباركه 54 سوره «مائده» بسیار زیباست: «یحِبُّهمْ وَ یحِبُّونَهُ، اَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرینَ» - «خدا آنان را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند؛ نرم و فروتن در برابر مؤمنین و سخت و شدید بر كافرین». و این همان تعبیرى است كه در آیه مباركه 29 از سوره «فتح» آمده بود: «اَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ». بنابراین در مىیابیم كه مقصود از «والّذین معه» در این آیه مباركه [مُحَمَّدٌ رَسوُلُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ...] نیز حزب اللَّه است.
با این تعبیرات روشن است كه موجودیت حزب اللَّه كاملاً سیاسى است. آنان كه لیبرال منشانه، اخوّت قرآنى را به «برادرى فى مابین همه افراد بشر» معنا كردهاند سخت در اشتباه هستند. «برادرى» بدین مفهوم صرفاً مدّعاى «اعلامیه حقوق بشر» است كه چون «مسیلمه كذّاب» ادّعاى پیامبرى «عصر جدید» را دارد، اگر نه «مؤاخات - برادرى - در جامعه مؤمنین یا حزب اللَّه، منحصراً به همان محدوده ایمانى بازگشت دارد و انسانهاى دیگرى كه خارج از این محدوده قرار مىگیرند، اگر كافر هستند و با خدا و رسولش دشمنى مىورزند و قصد محاربه دارند [به تعبیر قرآن: «حادّ اللَّه و رسوله»]، مشمول عبارت «اشدّاء على الكفّار» واقع مىشوند و وظیفه حزب اللَّه برائت جستن از آنان است، حتّى اگر به جنگ رو در روى منتهى گردد ؛ امّا كسانیكه در صدد جنگ رو در رو نیستند، مؤمنین موظّفند با آنها رفتار مسالمتآمیز داشته باشند، امّا این به معناى آن نیست كه بین آنان و جامعه مؤمنین اخوّت ایمانى برقرار باشد. «اخوّت ایمانى»، همچنانكه پیداست، نسبتى است كه وجودش تابع وجود ایمان و تغییراتش تابعِ قوّت و ضعف و عدم و وجود ایمان است و با فرضِ عدم ایمان، مؤاخات یا برادرى نیز بوجود نمىآید.
لازمه آن برادرىِ بلاشرط كه در اعلامیه حقوق بشر مورد تصریح قرار گرفته این است كه فى المثل، در این مقطع زمانى، ما با صدّام و رژیم صهیونیستى اسرائیل از درِ دوستى درآییم و در نهایت، وضعیت سیاسى موجود در جهان را، به همان صورتى كه هست و با تمام مظالمى كه در آن اتّفاق مىافتد، بپذیریم و دَم برنیاوریم. «میش و گرگ» چگونه مىتوانند در زیر یك سقف اجتماع كنند؟ و اگر هم بكنند، این اجتماع تنها به منفعت گرگ است، نه میش. مسلّماً براى كسانى كه مبانى فكرى خویش را از تفكّر غربى كسب كردهاند، نباید هم شعارِ «حزب فقط حزب اللَّه» معنا داشته باشد. آن تهمتِ «انحصارطلبى» كه به ما مىزنند نیز با همین اندیشه «حقوق بشرى» مناسبت دارد، چرا كه آنان معناى مؤاخات (برادرى)، حبّ و بغض فى اللَّه، تولّى و تبرّى و حزب اللَّه را در نمىیابند و بالاخره، مىپندارند كه هركس از «نظام سیاسىِ تفكّر غربى» تبعیت نكرد، سیاست نمىداند، حال آنكه «تفكّر سیاسى اسلام» نظام ویژهاى دارد كه ان شاء اللَّه در مباحث آینده بدان خواهیم پرداخت.
«حقوق بشر» یا مبانى حقوق در اسلام
مبنا و معیار دوّمى كه امام على علیه السّلام در بیان معناى عدالت و مساوات و حقوق مردم ذكر فرمودهاند، این است: «... وَ إمّا نَظیرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ» - «... و یا در خلقت نظیر تواند [خلقت یا طبیعت انسانى]». حضرت مولى الموّحدین با این فرمایش در مقام اثبات حقوقى عام برآمدهاند كه مبناى تعلّق آن به انسان، خلقت یا طبیعت ویژه انسانى است. در این بیان، انسان صرفاً از جنبه خاصّ طبیعت انسانى خویش موردنظر است و عبارت «نَظیرٌ لكَ فِى الْخَلقِ» همه تفاوتهایى را كه منشأ آن مراتب روحى و یا فاعلیت افراد بشر در میدانهاى حقوق اكتسابى است، از محدوده شمول حكم خارج مىسازد.
طبیعت بشرى چگونه مىتواند منشأ حقوقى براى او قرار بگیرد؟
افراد بشر از آن نظر كه داراى خلقت مشتركى هستند، نیازهاى مشتركى هم دارند كه باید برآورده گردد. این «نیازهاى مشترك» مبناى حقوق عامّى است كه به همه افراد بشر بطور یكسان تعلّق مىگیرد. آیا لفظ «نیاز» شامل همه خواستههاى افراد بشر مىگردد و یا نه، خواستههاى ویژهاى در بر مىگیرد؟ مقصود از «نیاز»، نیازهاى «حقیقى» است نه «كاذب»، و البته صفت «مشترك» در عبارت «نیازهاى مشترك» نیز خود بیان كننده همین واقعیت است كه معناى «نیاز» محدود به نیازهاى عمومى افراد بشر خواهد بود و نیازهاى «اضافى» یا «كاذب» را در بر نمىگیرد. براى تعریف نیازهاى «حقیقى» و «كاذب» لازم است مقدّمهاى طرح گردد كه حداقل به سه سؤال در حدّ امكان پاسخ گوید:
(الف): آیا اصولاً انسان داراى «حدود حقیقى» است كه بتوان حقوق بشر را متناسب با این حدود تعیین كرد یا نه؟
(ب): اگر هست، «حدود حقیقى انسانیت» چیست؟و بالاخره
(ج): تعریف انسان در اسلام و چگونگى استنباط حقوقى از این تعریف.
مقدّمه: آیا «انسان» داراى «حدود حقیقى» است یا نه؟
وجود بشر داراى كلّیتى است كه هر چند از افراد و اجزاء اعتبار شده است، امّا این «اعتبار» به معناى انكارِ «وجود كلّى بشر» و آثار و حدود حقیقى آن نیست. «ماهیتها» كلیاتى اعتبارى هستند و اگر ما بخواهیم بدون توجه به معانى اصطلاحى كلمات در فلسفه حكم كنیم، باید ماهیات را انكار نمائیم، حال آنكه همه مفاهیمى كه انسان توسط آنها تعقّل و تفكّر مىكند ماهیاتى كلّى هستند كه از افراد و اجزاء و آثار «حقیقى» - به معناى فلسفى آن - اعتبار شدهاند. همه اسماء در زبان انسانها داراى كلّیتى اعتبارى هستند و اگر ما براى كلیات قائل به آثار و حدود حقیقى نباشیم، قدرت حرف زدن و فكر كردن از ما سلب خواهد شد [البته طرح این بحث باید در محدوده فلسفه انجام شود، امّا از آنجا كه ادامه مطلب در زمینه نیازهاى حقیقى و كاذب بشر با این بحث فلسفى ارتباط پیدا مىكند، بدان پرداختهایم]. «انسان» و «انسانیت» هرچند دو مفهوم كلّى هستند كه از افراد انسانى اعتبار شدهاند، امّا اگر داراى حدود و آثار حقیقى نباشند چگونه مىتوان آیه مباركه «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقویمٍ»(56) [ما انسان را در نیكوترین و استوارترین خلقت ممكن آفریدهایم] را معنا كرد؟ و یا چگونه مىتوانیم این مفاهیم را به عنوان مبانى حقوقى و اخلاقى اختیار كنیم و بگوئیم: «حقوق انسانى»، «اخلاق انسانى»... «نیازهاى حقیقى بشر» و غیره؟ اگر ما بخواهیم ماهیات را انكار كنیم، بناچار باید مفاهیم «جامعه»، «تاریخ»، «طبیعت»، «انسان»، «حیوان» و اغلب مفاهیمى را كه وسیله تعقّل و تفكّر و ریشه تكلّم ما هستند نیز انكار كنیم.
حضرت امیرالمؤمنین على علیهالسّلام در این بیان [إمّا نَظیرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ ]«خلقت بشرى» را به عنوان مبنایى براى «حقوق عامّ بشر» اختیار كردهاند. اگر ما «بشر» را به مفهوم عامّ و كلّى آن انكار كنیم، دیگر امكانِ اختیارِ این مبنا موجود نیست. اختیار این مبنا هنگامى ممكن است كه «بشر»، به مفهوم كلّى و عامّ آن، داراى «حدود حقیقى» باشد. در «دموكراسى غربى»، حدود خاصّ و حقیقى خواستههاى افراد بشر را محدود نمىكند و افق خواستههاى افراد اجتماع، تا آنجا كه به منافع اجتماع و افراد دیگر برخوردى پیدا نكرده است، وسعت و گسترش دارد. این واقعیت به مبناى اخلاقى خاصّى منجر مىگردد كه مىتوان آنرا «اخلاق اجتماعى» خواند و «قانون»، به معناى غربى آن نیز برهمین اساس مبتنى است. امّا در اعتقاد ما، انسان به مفهوم كلّى آن داراى حقیقتى است كه حدود و مختّصات ویژهاى دارد. این حدود از یكسو بر «خلقت بشر» تكیه دارد و از سوى دیگر بر غایتى كه در فراسوى خلقت اوست، و البته این «خلقت خاصّ انسان» متناسب با آن هدف و غایتى است كه پروردگار متعال در آفرینش او منظور داشته است. هر یك از دو فراز فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام [إمّا اُخٌ لَكَ فِى الدّینِ وَ إمّا نَظیرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ] به یكى از این ابعاد اشاره دارد. فراز اوّل [إمّا اَخٌ لَكَ فِى الدّینِ] به غایت و هدف آفرینش انسان كه ایمان و بندگى باشد، و فراز دوّم [وَ إمّا نَظیرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ] به خلقت عامّ بشر باز مىگردد. از آنجا كه این مسأله مبانى حقوق و اخلاق و قوانین بشرى را تبیین و تعیین مىكند، اهمیت بسیارى مىیابد و ما ناچار مىشویم كه بدان، به عنوان یكى از اصلىترین مسائل در زمینه حاكمیت سیاسى نظر كنیم:
انسان موجود شگفتآورى است كه وجودش از «خاك» [طین] تا «نفخ روح الهى» [نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روُحى] گسترده است؛ او از یكسو با «بدن خویش» با «حیات دنیایى» پیوند دارد و از سوى دیگر با «روح خود» به «حیات اخروى» پیوسته است، امّا نه اینچنین است كه فى مابین روح و بدنش دوگانگى و تفرقه حكمفرما باشد؛ روح و بدن انسان مراتب متفاوتى از یك سیر تكاملى واحد هستند. امّا «غایتِ وجودىِ بشر» چیست؟ و كمال او در كجاست؟ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإنْسَ اِلاّ لِیعْبُدوُنِ» (ذاریات:56) [جنّ و انس را جز براى عبودیت نیافریدم]. عبودیت خدا، نهایتِ كمال انسانى است و بدین ترتیب، «انسانیت» او موكول به «ایمان و بندگى» اوست. اگر هدف از آفرینش بشر عبودیت او باشد - كه به فرموده قرآن مجید اینچنین است - پس اگر بشر از طریقِ رشد و هدایت كه صراطِ بندگى خداست خارج شود، از جرگه «انسانیت» خارج گشته است و نباید بر او لفظ «انسان» اطلاق شود.
با این مقدّمه ممكن است به غلط اینچنین نتیجهگیرى شود كه با خروج از جرگه انسانیت، «حقوق انسانى» كفّار نیز كان لم یكن مىگردد، امّا نه؛ عبارتِ «وَ إمّا نَظیرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ» صراحتاً این نتیجه را باطل مىشمارد و براى بشر، از آن نظر كه صرفاً داراى حیات بشرى است، چه مؤمن باشد و چه نباشد، حقوق خاصّى قائل مىگردد. امّا این حقوق، برخلاف تفكّر غرب، صرفاً محدود به اجتماع نیست، هرچند كه اجتماع نیز آن را محدود مىنماید. براستى حدّ و مرز «حقوق طبیعى» بشر چگونه معین مىشود؟
تعریف «انسان»، تنها شاخص نیازهاى انسانى است
استمرار «حیات طبیعى بشر» به تأمین «نیازهاى حیاتى» او وابسته است و شناخت این نیازها هم، از نظر «نوع» و از نظر «وسعت»، منتهى به شناخت حیات طبیعى بشر و جایگاه آن در مجموعه خلقت مىگردد. پیش از هر چیز لازم است كه «انسان» را تعریف كنیم، چرا كه قبل از آن هیچ شاخصى براى تعیین انواع و وسعت و محدوده نیازهاى بشر وجود ندارد. فىالمثل، خلقت انسان، به حسب تعریف قرآنى آن، داراى دو بُعد «حیوانى» و «روحانى» است كه این دو بُعد، در امتداد یكدیگر و به مثابه دو مرتبه طولى از نردبان متعالى حیات، قرار گرفتهاند. نهایتِ این تعالى به «خلیفگى خدا» كه مظهریت تامّ اسماء و صفات الهى است ختم مىگردد، اگر چه این وجود، در پائینترین مراتب حیات خویش حیوانى است دوپا، با همه آن نیازهایى كه در طبیعت حیوانات موجود است. حال اگر ما در تعریف انسان براى «حیوانیت» او اصالت قائل شویم - دانسته یا ندانسته - به همانجا مىرسیم كه نظریات مادّیگرایانه بشر امروز رسیده است، یعنى به اینكه نیازهاى انسان به محدوده نیازهاى حیوانى او ختم مىگردد؛ به «نان»، «آب» و «مسكن»... البته ممكن است به نوعى «آزادى» نیز براى بشر قائل شویم كه ملهم از حیات طبیعى اوست، و یا این نیازهاى مادّى را مبناى اوّلیه اجتماعات انسانى بگیریم و بعد معتقد شویم براى استفاده منصفانه از مواهب و منابع طبیعى باید «قانون» وضع شود و به همین ترتیب، پلّه پلّه بناى اعتقادى خویش را بر همین مبنا بسازیم. مبناى اوّلیهاى كه این بناى اعتقادى را بر آن استوار ساختیم چه بود؟ نیازهاى حیوانى و مادّى انسان. حال آنكه اگر ما در تعریف مقدّماتى خود از انسان، به «وجهِ روحانىِ او» اصالت مىدادیم، نتیجه كاملاً متفاوتى بدست مىآمد. ضرورت این سنّت حسنهاى كه قدماى ما نهادند و همواره بحث علمى را از «تعریف علم و موضوع آن» آغاز كردند از همین جا معین مىگردد، چرا كه همه بناى اعتقادى ما بر همان تعریف اوّلیه است كه پىریزى و استوار مىشود. اگر تعریف اوّلیه مبتنى بر حقیقت نباشد، دیگر هیچ راهى براى پرهیز از خطا وجود ندارد.
حقوق بشر متناسب با نیازهاى اوست و براى شناخت انواع و وسعت نیازهاى بشر، باید نخست «انسان» را منطبق با حقیقت وجوداش تعریف كنیم، اگر نه خداى ناكرده به همان اشتباهى دچار خواهیم شد كه تفكر غربى در پایان قرون وسطى و آغاز دوران «رنسانس» به دام آن افتاده است. فى المثل، «آزادى جنسى»، «خواسته كاذبى» است كه بشر غربى آن را به مثابه یك «نیاز حقیقى» پنداشته و قوانین اجتماعى خویش را متناسب با آن تنظیم كرده است. اصالت دادن به وجه حیوانى وجود بشر كار را بدانجا مىكشاند كه انسان اهواء و خواستههاى نفسانى خویش را اصیل و موجّه مىپندارد و اگر این تفكّر بر اجتماع غلبه پیدا كند، شكّى نیست كه قوانین و سنن اجتماعى نیز در جهت ارضاء تمایلات نفسانى انسان و انكار عقل او نظم خواهند گرفت و فسادى اینچنین عظیم بر تمدّن بشر حاكم خواهد شد كه امروز در غرب و شرق كره زمین شاهد آن هستیم. چرا امروز در اكثر جوامع انسانى «اقتصاد» بر همه وجوه دیگر حیات فردى و اجتماعى بشر غلبه یافته است؟ چرا «سیاست» از «اصالت قدرت» معنا مىگیرد؟ چرا اعتقاد به «غیب» و «روح» در بسیارى از جوامع عنوانِ «خرافه پرستى» یافته و چرا تمتّع نامحدود از مواهب مادّى و لذّت جویى، همه گرایشهاى روحانى و متعالى انسان را به محاق فراموشى رانده است؟ چرا...؟ جواب همه این سؤالها به اشتباهى باز مىگردد كه بشر غربىِ آغازگر این عصر، در تعریف «انسان» مرتكب شده است. هر جا تفكّر غرب از «انسان» سخن مىگوید، باید با شك و تردید، بلادرنگ پرسید: كدام انسان؟ آن انسانى كه داراى روحى متعالى است و غایت وجودىاش خلیفگى خدا و مظهریت تامّ اسماء و صفات اوست؟ یا نه، آن انسانى كه آخرین حلقه تطوّر حیوانى در كره زمین است و او را در تقسیمات جانورشناسى «میمون برهنه» مىخوانند؟ كدام انسان؟ آن انسانى كه در قرآن با تعبیر «لَقَد كَرَّمْنا بنى آدَمَ»(57) آمده است؟ و یا نه، آن حیوان انساننمایى كه «اوُلئكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ»(58)؟ كدامیك؟
شكى نیست كه بشر از نظر خلقت جسمانى و غرایز خویش در سلسله حیوانات قرار دارد. اگر ما، مجرّد از سایر خصوصیات انسانى، تنها به همین بُعد از وجود او بپردازیم، لاجرم باید براى نیازهاى حیوانى وجود بشر ترجیح و تقدّم قائل شویم و در این صورت، میزان استفاده و تمتّع بشر از مواهب و لذائذ دنیایى را هیچ چیز جز محدودیتهاى جسمانى او تعدیل نمىكند. اینچنین، ممكن است انسان عادتهاى كاذبى را - حتّى علیرغم سلامت بدنى خویش - در جستجوى لذّت، بر خود تحمیل كند و این عادات كاذب نیز نیازهاى كاذب و بىسابقهاى را بدنبال خواهند آورد.(59) امّا در اسلام، آنچه نیازهاى حیوانى وجود بشر را محدود مىكند و به آن تعادل مىبخشد، غایت وجودى انسان و هدف خدا از آفرینش اوست. جایگاه حقیقى انسان در مجموعه خلقت [كه مقام بندگى خدا - عبداللّهى - است ]محدودیتهایى را بر غرایز حیوانى و خواستههاى مادّى او تحمیل مىكند و در مجموع، وضعیت متعادلى را فیمابین قواى روحانى و حیوانى وجود او - با حفظ اصالت براى «روح» - برقرار مىسازد. این «تعادل» همان معنایى است كه قرآن مجید از آن اینچنین تعبیر فرموده است: «اَلَّذى خَلَقَكَ فَسَویكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار: 7) - «اوست كه تو را آفرید و «تسویه» كرد و تعادل بخشید»(60). هیچ میزان و معیار دیگرى براى شناخت «نیازهاى حقیقى انسان» از «خواستههاى كاذب» او وجود ندارد. نیازهاى حقیقى انسان نیازهایى است كه بر صیرورت تكاملى او در جهت رسیدن به غایت وجودىاش منطبق است [و به عبارت دیگر، او را به خدا مىرساند] و بالعكس، خواستههاى كاذب، از جهت گرایش آنها، كه متخالف با تعالى روحانى انسان است شناخته مىگردند و بالأخره، حقوق واقعى بشر، حقوقى است كه بر نیازهاى حقیقى او بنا شده است.
در بحثهاى گذشته راجع به مساوات بدین نتیجه رسیدیم كه نمىتوان فى ما بین انسانها به مساوات مطلق قائل شد چرا كه در میان آنان تفاوتهایى حقیقى، ذاتى یا اكتسابى موجود است. تفاوتهاى ذاتى كه ریشه در خلقت انسان دارند مىتوانند منشأ حقوق متفاوتى قرار بگیرند كه از آن جمله است حقوق زن و مرد. متناسب با این تفاوتهاى ذاتى، استحقاقها یا زمینههاى حقوقى متفاوتى ایجاد مىگردد كه مقتضاى عدالت، رعایت این تفاوتهاست و نه الغاى آنها. از طرف دیگر، از آنجا كه انسان موجودى مختار است و این خود اوست كه با «عمل و سعى» خویش، هویت و شخصیت و جایگاه خود را در عالم مىسازد، خواه ناخواه، «تفاوتهایى اكتسابى» نیز فى ما بین انسانها بروز مىكند، كه باز هم اقتضاى عدالت در رعایت آنها و نفى مساوات مطلق است.
در ادامه بحث، كلامى از امیرالمؤمنین على علیه السّلام نقل شد (مردم دو دستهاند: یا در «خلقت» نظیر تواَند و یا «برادر ایمانى» تو هستند) كه نظر به اهمیت گفتار به بحث بیشترى در اطراف كلا م مولا پرداختیم و نشان دادیم كه چگونه این سخن مىتواند به مثابه مبنایى براى شناخت حقوق انسانى قرار بگیرد. فراز اوّل كلام به «مساوات ذاتى» و حقوق طبیعى انسانها اشاره دارد و فراز دوّم به اینكه چگونه «ایمان» مىتواند منشأ «تفاوتهاى اكتسابى» قرار بگیرد. انسان متناسب با اینكه ایمان بیاورد و یا كفر بورزد، هویت و شخصیت و جایگاه خاصّى در عالم وجود پیدا مىكند. بحث از این بود كه آیا این تفاوتها فقط به «حقوق اُخروى» انسان بعد از مرگ بازگشت دارد و یا نه؛ به «حقوق دنیایى» او نیز باز مىگردد؟
بدین مناسبت به بحث در زمینه «اخوّت» یا برادرى پرداختیم و نتیجه گرفتیم كه مفهوم برادرى در اسلام با مفهوم آن در غرب منافات دارد. «برادرى» در غرب جزء سوّم شعار «آزادى، برابرى، برادرى» است و در باطن خود نفى روابط ایمانى را مستتر دارد. شعار «برادرى» از جانب «اعلامیه حقوق بشر» بدین معناست كه: «بیایید همه با هم، گرگ و میش و مستكبر و مستضعف و مؤمن و كافر، استعمارگر و استعمارزده، برابر باشیم و «دین و ایمان» را در حقوق دنیایى، اعمّ از حقوق اجتماعى و سیاسى و اقتصادى منشأ اثر ندانیم». و گفتیم كه این شعار با دین و دیندارى منافات دارد. «رابطه ایمانى» در اسلام به تشكیل جامعهاى واحد با نظام حقوقى خاصّ مىانجامد كه قرآن آن را «حزب اللَّه» مىخواند. «حزب اللَّه» نظام حقوقى خاصّ خویش را دارد و نمىتواند محتویات اعلامیه حقوق بشر را بپذیرد. «غرب» بمثابه «مسیلمه كذّاب» ادّعاى پیامبرى دارد و كتاب این پیامبر عصر جدید، «اعلامیه حقوق بشر» است.
كفّار اهل كتاب، مادام كه در ذمّه حكومت اسلام قرار دارند، از حقوق طبیعى مساوى با مسلمانان برخوردار هستند و این محتواى فراز اوّل كلام مولا امیرالمؤمنین است كه «اِمّا نَظیرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ». مقصود از این «حقوق طبیعى» معنایى نیست كه در غرب از این لفظ برداشت مىگردد. در تفكّر غربى منشأ حقوق بشر نیازهاى طبیعى او به عنوان حیوانى متكامل است (و خواهیم گفت كه این تكامل نیز با «تحقق روح جمعى و استحاله فرد در جامعه» محقق مىگردد) و «طبیعت» با این معنا وجود روحانى انسان و نیازهاى فطرى و معنوى او را نفى مىكند. لاجرم باید به تحقیقى در حقوق بشر بپردازیم و با رجعت به مبانى حقوق در اسلام دریابیم كه نظام حقوقى اسلام با انسان - با توجه به تفاوتهاى ذاتى و اكتسابى و نیازهاى مادّى و معنوى او - چگونه برخورد مىكند؟ لازمه این تحقیق، نخست بحث درباره نیازهاى بشر متناسب با تعریف انسان و غایت تكاملى اوست.
خواستههاى انسان را، مقدّمتاً باید به حقیقى و كاذب تقسیم كرد، چرا كه انسان ممكن است برخلاف حكم فطرت و طبیعت خویش، گرایشهایى پیدا كند به سوى آنچه كه «خیر» او در آن نیست. فى المثل، «ملكات روحى» انسان منشأ «عاداتى» است كه در مجموع از آن تعبیر به «خُلق و خوى» مىگردد. این عادات سرچشمه «نیازهایى» هستند كه در صورت عدم انطباق با صیرورت تكاملى انسان در راه وصول به توحید، آنها را «نیازهاى كاذب» مىخوانیم (اگر چه همانطور كه گفتیم، مىتوان خود لفظ «نیاز» را فقط به معناى «نیازهاى حقیقى» گرفت و نقطه مقابل آن را «خواستههاى كاذب» خواند)...
و اینك ادامه مبحث «حقوق بشر یا مبانى حقوق در اسلام».
غایت وجودى انسان خلیفگى خداست و قرآن مجید راهى را كه بدین غایت منتهى مىگردد «راه فطرت» خوانده است. «فطرت» به معناى خلقت و سرشت است و از مجموعه آیات نازله در زمینه «فطرت» اینچنین برمىآید كه حقیقت غایىِ وجود انسان (كه خلیفة اللّهى باشد) بالقوّه در باطن خلقت همه افراد بشر نهفته است، امّا این حقیقت فطرى تنها در شرایط پرورشى خاصّى به فعلیت تمام و كامل مىرسد و انسان مصداق اكمل خلیفة اللَّه مىگردد. این شرایط پرورشى خاص، «مسیر فطرت» یا «دین حنیف اسلام» است كه محتواى بسیارى از آیات مباركه قرآن، از جمله آیات زیر، بدان اشاره دارد:
- «اِلاَّ الَّذى فَطَرَنى فَاِنَّهُ سَیهْدینِ» (زخرف: 27) «جز آن خدایى كه مرا آفریده است و هدایت خواهد كرد (نمىپرستم)».
- «فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه ذلِكَ الدّینُ الْقَیمُ...» (روم: 30)
- «پس روى به جانب دین حنیف اسلام آر، همان فطرت خدایى كه مردم را بر آن آفریده است و در خلقت خدا تبدیلى نیست. این است دین استوار حقّ.»
آیه 27 از سوره «زخرف» كه فرموده حضرت ابراهیم علیهالسلام به «آزر» و قوم اوست، صراحتاً «هدایت الهى» را منطبق بر فطرت انسان مىشمارد و در آیه بعد با صراحت و قطعیت بیشترى بیان مىدارد كه دین حنیف اسلام و فطرت الهى انسان یك حقیقت واحد و تبدیلناپذیر هستند كه به دو وجه نزول یافتهاند. نظام تشریعى دین تنها راهى است كه در آن حقیقت فطرى انسان به تمامى ظهور خواهد یافت و او را مصداق «اِنّى جاعِلٌ فِى الْاَرْضِ خَلیفَةً» قرار خواهد داد. با این معنا، «نیازهاى حقیقى» انسان همان «نیازهاى فطرى» اوست و «نظام حقوقى اسلام» آنچنان است كه در آن افراد و جوامع انسانى به غایتِ شكوفایى فطرت خویش دست یابند. «غایتِ شكوفایىِ فطرت» عبارتى است بسیار شگفتآور كه ممكن است پیش از آشنایى با مجموعه نظام تشریعى اسلام محال جلوه كند، امّا این واقعیتى است كه قرآن صادق در همین دو آیه مباركه و بسیارى دیگر از آیات مورد تأكید قرار داده است. براستى این «نظام حقوقى» چگونه است كه در آن «فرد و اجتماع» توأماً، بدون ممانعت از یكدیگر به سوى تكامل مىروند؟
زیباترین تمثیلى كه در بیان فطرت ذكر كردهاند، تمثیل «بذر و تخم» است. «بذر و تخم» میوه پیش از آنكه در «شرایطى مناسب» قرار بگیرد، باغهاى وسیعى از میوههاى رنگارنگ را در «بطن فطرت» خویش نهفته دارد. اگر شناخت انسان مسبوق به تجربه نبود، هرگز باور نمىكرد كه در باطن بذر، دنیایى اینچنین مستتر است؛ امّا همین بذر اگر در شرایطى مناسب از نور و آب و خاك و باد قرار بگیرد و به سوى رشد هدایت شود، حقیقت بالقوّه درون خویش را به فعلیت خواهد رساند و به غایت وجودى خود دست خواهد یافت.در این تمثیل كه بذر مَثَل انسان است، «شرایط مناسب» مجموعه احكام تشریعى است كه نظام حقوقى خاصّى را در همه زمینهها - حقوق اجتماعى، سیاسى، اقتصادى - به همراه دارد. از لفظ «فطرت» نیز كه به معناى «شكافتن» است همین معنا برمىآید. وجود انسان در عالم مادّه به مثابه بذرى است كه مىشكافد و از درونش، آن حقیقت جاودانهاى كه وجه خدا و خلیفه اوست ظهور مىكند. فطرت با این معنا غرایز انسان را نیز شامل مىگردد.
نقطه نقص این تمثیل «اراده و اختیار» انسان است. بذر از خود ارادهاى ندارد و از شرایط محیطى و باغبان مزرعه تبعیت دارد؛ امّا «بذر انسان» اینچنین نیست. این خود اوست كه باید خود را در «مسیر هدایت الهى» قرار دهد و استعدادهاى فطرى خویش را به شكوفایى برساند؛ هرچند آن شرایط جبرى - تاریخ، جامعه و طبیعت - كه فرد بشر در آن قرار مىگیرد اهمیتى بسزا دارند. و البتّه ذكر این نكته ضرورى است كه پروردگار متعال شرایط جبرى حیات افراد بشر را، یكایك، بگونهاى تقدیر فرموده است كه همه انسانها - اگر بخواهند - از بهترین شرایط براى تعالى خویش برخوردارند و اثبات این امر به اثبات «نظام احسن عالم» برمىگردد كه جایى در این مبحث ندارد. لاجرم اسلام باید از نظام حقوقى خاصّى برخوردار باشد كه بتواند به نیازهاى فطرى و حقیقى بشر - اعمّ از نیازهاى مادّى و معنوى - بگونهاى پاسخ مقتضى ارائه كند كه انسان فرداً و مجتمعاً از بهترین شرایط تكاملى بهرهور گردد.
نظرات شما عزیزان: